سالک به مرور می آموزد که عدد آزمون او چهل نیست، اصلا عدد نیست ؛آزمون او آینه است ؛ آینه ای در برابرش ... بازهم پیش می رود مبهوت می ماند آینه هم نیست.جهت، راه ، مسیر،تصویر ، عدد ، هیچکدام واقعی نیست . هیچ چیز نیست ، هیچ هم نیست،نیستی هم نیست .همه هست است،یکی هست ،یگانه ومادر ،بی همتا ،پر ، وسیع ، عمیق...یک نفس ، بی نفس ، بی شکل ، بی شباهت ،یکتا.دستان و چشمان سالک خالی است و از او پر است . درونش انباشته شده از چیزی که نمی شناسد و نمی داند. هزار ویک برابرست .فقط یک چیز ، فقط چیزی،دو تا نیست تا یکی معنا پیدا کند، فقط هستی است. بخوانید, ...ادامه مطلب