به خدا شکوه کرد ؛آیا بس نیست؟ندایی نیامد ،دوباره نالید؛بیشتر از توانم رنج می کشم، بازهم ندایی نیامدزار زارگریست و در اشکهایش غرق شد ،بازهم هیچ آوایی نشنید،او نمی دانست که زبان خداوند سکوت است.اگر هم می دانست فرقی نمی کرد ؛ او منتظر پاسخ بود و پاسخی وجود نداشت... بخوانید, ...ادامه مطلب