به خدا شکوه کرد ؛
آیا بس نیست؟
ندایی نیامد ،دوباره نالید؛
بیشتر از توانم رنج می کشم،
بازهم ندایی نیامد
زار زارگریست و در اشکهایش غرق شد ،بازهم هیچ آوایی نشنید،
او نمی دانست که زبان خداوند سکوت است.اگر هم می دانست فرقی نمی کرد ؛ او منتظر پاسخ بود و پاسخی وجود نداشت...
برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 128