بی خبر

ساخت وبلاگ
می پرسد؛- خوبی؟می گویم؛- معلوم نیست که از شدت خوشی در حال پس افتادنم؟می گوید؛- مسخره !می گویم ؛-حق با توست رفیق... من مسخره ام...می گوید؛- چت شده؟می گویم؛- به شکل بی سابقه ای می ترسم...می خندد ؛- می ترسی ؟ این که جدید نیست، تو همیشه ی خدا می ترسیدی ...می گویم ؛- می ترسم بیشتر از هر وقت دیگر...می پرسد؛- از چه چیزی این قدر می ترسی ؟می گویم؛- ترس... از دست دادن ...رسیدن به بی معنایی رنجی که می بریم...چرا کلمات قبل از اینکه به زبانم بیایند ،محو می شوند؟ چه بلایی سرم آمده؟ گیج و منگ شده ام ...می گوید؛- شاید یک آدم معمولی شده ای ، یک کسی که تازه دارد معنای عمیق زندگی و درد را می فهمد... یک آدمی زادی که تخته بند تن و در زنجیر یک روح کوچک است ...می گویم؛- حق با توست رفیق، درست می گویی ،حالا می فهمم ،کسی که خودش را نابود می کند یک آدم نازک نارنجی نیست ، کسی است که برای این همه رنج معنایی پیدا نمی کند و می داند هر چه که به آخرش نزدیک تر شود، همه چیز رقت انگیز تر می شود...می گوید ؛- درسته ،حالا نوبت توست، حق با توست رفیق! بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:10

وقتی جوان هستیم ، اگر مشکل و رنجی سر راهمان قرار بگیرد از سرو کول آن بالا می رویم تا از میان راهمان برداریمشاما وقتی دیگر جوان نیستیم وقتی با رنج و اندوه روبرو می شویم فقط دستانمان را روی سرمان می گذاریم و مچاله می شویم تا وقتی که او حمله می کند بتوانیم جان سالم به در ببریم و زنده بمانیم...گاهی ماندن و ادامه دادن بسیار سخت می شود ، چرا آدمیزاد این قدر با خود بیگانه می شود؟ طوری که حتی نمی داند چه می خواهد و چه حسی دارد؟ چقدر همه چیز تیره و تار شده، می دانم ،باید از خودم فارغ شوم ،تنها راه چاره ام همین است ،سرشار از خود بودن نه تنها ذره ای از رنج بودن را کم نمی کند ، بلکه وحشت ما را بیشتر می کند،کیست این پنهان مرا در جان و منکه از زبان من همی گوید سخنعادت ندارم ،زور که نیست ،به اینکه با خودم تنها باشم عادت ندارم،مرا برای دیدن و تماشا آفریده اند ،باید از خانه بزنم بیرون ،به کوچه بروم، و بروم و بروم، تنها راه چاره همین است... چقدر دلپذیر است غافل شدن از خود... بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:10

33 « و چون‌ غریبی‌ با تو در زمین‌ شما مأوا گزیند، او را میازارید.
34 غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما مأوا گزیند، مثل‌ متوطن‌ از شما باشد. و او را مثل‌خود محبت‌ نما، زیرا كه‌ شما در زمین‌ مصر غریب‌ بودید. من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌

عهد عتیق لاویان فصل ۱۹ آیات ۳۳ و ۳۴

متوطن شدن / اقامت گزیدن ،ساکن شدن

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 3 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:10

خواب دیدم؛
رخت آویزی پیدا کرده ام...

کسی باور نمی کند؛
"این همه چیز و تووووو خواب رخت آویز می بینی... واقعا که دیوانه ای..."

خیلی زود معنای خوابم را فهمیدم ،؛
"این منِ دیوانه باید که اندوه خیس اش را به رخت آویز، بیاویزد تا خشک شود... "

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:05

رها شده ام
در حالتی از بی خبری و ناهوشیاری
نه به چیزهای دل آزار و دشوار می اندیشم
ونه دلشوره کارهای ناتمام روحم را سوهان می زند
فقط در لحظه اکنون زنده ام
دلخوش به بازی
با یک بچه گربه شیرین و ملوس

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:27

این جا کسی است پنهان دامان من گرفتهخود را سپس کشیده پیشان من گرفتهاین جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جانباغی به من نموده ایوان من گرفتهاین جا کسی است پنهان همچون خیال در دلاما فروغ رویش ارکان من گرفتهاین جا کسی است پنهان مانند قند در نیشیرین شکرفروشی دکان من گرفتهجادو و چشم بندی چشم کسش نبیندسوداگری است موزون میزان من گرفتهچون گلشکر من و او در همدگر سرشتهمن خوی او گرفته او آن من گرفتهدر چشم من نیاید خوبان جمله عالمبنگر خیال خوبش مژگان من گرفتهمن خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدمتا درد عشق دیدم درمان من گرفتهتو نیز دل کبابی درمان ز درد یابیگر گرد درد گردی فرمان من گرفتهدر بحر ناامیدی از خود طمع بریدیزین بحر سر برآری مرجان من گرفتهبشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرتتا شرق و غرب بینی سلطان من گرفتهساقی غیب بینی پیدا سلام کردهپیمانه جام کرده پیمان من گرفتهمن دامنش کشیده کای نوح روح دیدهاز گریه عالمی بین طوفان من گرفتهتو تاج ما وآنگه سرهای ما شکستهتو یار غار وآنگه یاران من گرفتهگوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگرعشاق روح گشته ریحان من گرفتهیاران دل شکسته بر صدر دل نشستهمستان و می‌پرستان میدان من گرفتههمچو سگان تازی می‌کن شکار خامشنی چون سگان عوعو کهدان من گرفتهتبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینیاشراق نور رویش کیهان من گرفتهحضرت مولانا بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:27

چُنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را ... سعدی بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:27