دست

ساخت وبلاگ

خسته بودم و زود بیهوش شدم،
دستی لازم داشتم ،نمی دانم چرا ،
گویا باید جایی می بردم بخاطر ندارم

دوستی برایم دستی آورد از مچ بریده ،یک کف دست با انگشتانی باریک ،چروکیده بود و تیره رنگ،
تشکر کردم ؟ نکردم؟
نمی دانم چیزی گفت یا نه،اما همین که دست را از او گرفتم فهمیدم،
پرسیدم دست یک مرده است؟
سکوت کرد
بازم هم گفتم؛
از گورستان از توی یک قبر برایم آوردی؟
پاسخم باز هم سکوت بود، و فقط صدای بسته شدن در خانه راشنیدم
 به محض اینکه او رفت ماجرایم شروع شد،
دست به من چسبید و رهایم نکرد، چندش آور لمسم می کرد، پا به فرار گذاشتم،اما او هم همراهم بود ،چسبیده به دستم، وحشتزده فریاد می کشیدم
هیچ کس نبود،
با دست دیگرم تلاش کردم تا خودم را از آن پنجه های آهنین باز کنم، 
کف دست شوم ،تکه پاره شد، به دستم دیگرم هم چسبید ،عجب زور و قدرتی داشت،
مستأصل و ناران ماندم، فشار هر لحظه بیشتر می شد ،بند بند ،انگشتان،شست جدا شده از کف،در من نفوذ می کرد،
آن دست مرده،آن دست مرگ آور، در من فرو می رفت،
گریه کردم ،از وحشت قالب تهی می کردم، پس مرگم را این دست سرد و منجمد رقم خواهد زد؟
کسی وارد خانه شد،دست با انگشتان تکه‌تکه شده اش گریخت و پنهان شد، همه جا را نگاه کردم اثری از او نبود
با لکنت به تازه وارد از دستی که از گورستان آمده بود گفتم،
عزمم را جزم کردم تا آن پنجه های آهنین  را پیدا کنم
آن را چسبیده به تن عروسکی یافتم ، قدرتش کم شده بود ،گرفتمش و در پلاستیکی انداختمش،به حیاط خانه بردم و آتشش زدم، حسی داشتم می دانستم تکه ای از آن در جایی از خانه باقی مانده،
با این حال احساس آسودگی کردم،
دوست دیگرم دستی پلاستیکی و بی جان برایم آورد ،بی حرکت و زشت ،
با خود گفتم همین خوبست ،لااقل گریبانم را نمی گیرد،
اما شست جدا شده از آن دست مرده ،در خانه ام بود و گاهی به چیزی که می خوردم یا به تصویری که می دیدم یا کسی که دوست داشتم ،چسبیده بود ،
ومن فقط یک فکر در سر داشتم ،
آتش تنها راه علاج آن انگشت باقیمانده جهنمی بود...
۹۹٫۱٫۱۶

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 180 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 1:16