هزارتو

ساخت وبلاگ

در اساطیر یونان ، پادشاهی است بنام مینوس ، همسرش با گاوی همبستر می شود در غیاب او.
زن باردار می شود و هیولایی می زاید که سری چون گاو و بدنی چون آدمیان دارد ،او هیولایی است که بایستی به بند کشیده شود
پس فرمان می دهد به دیدالوس  که زندانی بسازد که راه خروج نداشته باشد ،
پس دیدالوس ،هزار تویی می سازد
که رفتن در آن آسان است و بازگشت غیر ممکن ،
پس هیولا را در آنجا  حبس می کنندو برای خوراکش هر روز از اسیران و بردگان ،جوانی را به هزار تو می اندازند ...
روزی جوانی را می آورند ،دختر پادشاه ،عاشق جوان می شود و نمی خواهد که او هم دچار همان مرگ شود،پس از سازنده هزار تو می خواهد تا راه بازگشت را به او بگوید. 
دختر آن راه را به جوان می آموزد
 گلوله ای پشم و کلاف  به جوان می دهد و سر کلاف را در دست خودش در بیرون هزار تو می گیرد، جوان با کمک نخ و کلافی که سرش در دست دختر است به درون می رود و هیولا را می کشد و باز می گردد،.
نخ و رسن و طناب  راهنما و مددش می شود برای بیرون آمدن از چاه و هزار توی هیولا ،غاری که پر از ظلمات است.
می گویند آن رسن و طناب و نخ همه عشق است که دختر به پسر اهدا کرده است... تنها با کمک عشق  می توان از چاه ظلمت و هزارتو  سر بلند بیرون آمد

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 162 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 1:16