شکار حقیقت

ساخت وبلاگ

دو نفر بودند و هر دو در پی حقيقت ، 
اما .....
برای يافتن حقيقت يكی شتاب را برگزيد و ديگری شكيبايی.
 اولی گفت: 
آدميزاد در شتاب آفريده شده، پس بايد در جست وجوی حقيقت دويد. آنگاه دويد و فرياد برآورد: من شكارچی ام، حقيقت شكار من است. او راست می گفت، زيرا حقيقت، غزال تيز پايی بود كه از چشم ها می گريخت.

اما هر گاه كه او از شكار حقيقت باز می گشت، دست هايش به خون آغشته بود. شتاب او تير بود. هميشه او پيش از آن كه چشم در چشم غزال حقيقت بدوزد، او را كشته بود. خانه باورش مزين به سر غزالان مرده بود. 
اما حقيقت، غزالی است كه نفس مي كشد......
 اين چيزی بود كه او نمی دانست.

    ديگری نيز در پی صيد حقيقت بود.
اما تير و كمان شتاب را به كناری گذاشت و گفت: خداوند آدميان را به شكيبايی فراخوانده است. 
پس من دانه ای می كارم تا صبوری را بياموزم و دانه ای كاشت، سال ها آبش داد و نورش داد و عشقش داد. 
زمان گذشت و هر دانه، دانه ای آفريد. زمان گذشت و هزار دانه، هزاران دانه آفريد. زمان گذشت و شكيبايی سبزه زار شد. و غزالان حقيقت خود به سبزه زار او آمدند. بی بند و بی تير و بی كمان....

    و آن روز، آن مرد، مردی كه عمری به شتاب و شكار زيسته بود، معنی دانه و كاشتن و صبوری را فهميد. 
پس با دستهای خونی اش دانه ای در خاك كاشت......

برگرفته از کانال حکمت ذن

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 115 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1400 ساعت: 15:41