می گویم ؛
- اگر قرار بود به جای لغت عشق جایگزینی پیدا کنی،چه کلمه ای انتخاب می کردی؟
می گوید؛
- نمی دانم تا به حال بهش فکر نکردم.
می گویم؛
- بنظرت همدلی چطور است؟
می گوید؛
- کافی نیست ،کم می آورد همدلی در برابر عظمت عشق و ارتباط عاشقانه.
می گویم؛
- اتصال؟
می گوید؛
- نه ،مگر همیشه اتصال رخ می دهد در این ماجرا؟ مگر دو موجود انسانی دو سیم برق هستند؟ عشق اتصال نیست.
می گویم ؛
- اتحاد؟
می خندد ومی گوید؛
- مشتق،انتگرال، چطور است؟ وارد ریاضی می شوی؟
می گویم؛
- گردهم آمدن جان های شیفته چه؟
باز هم می خندد؛
- میتینگ چطور است؟ با جان شیفته موافقم، اما با گردهم آیی نه.
می گویم؛
- خاطر خواهی, به جای عشق؟
می گوید؛
- نه.
می گویم ؛
- پس چه؟
می گوید ؛
- هیچی.
می گویم ؛
- یعنی چه؟
می گوید؛
- دست به ترکیب کلمه عشق نزن، قرن هاست همینطوری بوده،معنای خودش را به خوبی رسانده و می رساند، هرچه بگویی از نظر معنا در برابرش کم می آورد.
می گویم ؛
- خب همینطوری هم گاهی در بیان آنچه بر دوش می کشد کم می آورد و گاهی هم عشق ،لقلقه زبان می شود ، در دست همه دستمالی و هرجایی شده و سکه از رونق افتاده و کم بهایی شده ...
می گوید؛
- حساس نشو ،تو نمی توانی همه را در صف کنی و بگویی چطور رفتار کنند ،بگذار عشق خودش به داد خودش برسد، عشق و عاشقی رازی سر به مهر و نامکرر است،هیچوقت یک رابطه شبیه حس عاشقانه دیگری نمی شود... شاید روزی شاعری، نویسنده ای، کلمه ای مناسب تر آفرید...
می خندم،ودستانش را می فشارم و در دلم می گویم چرا اینقدر تو می فهمی عزیز دل و به راحتی می توانی مرا قانع کنی؟
بی خبر...برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 145