می گویم؛
- حال و احوالی که دارم را می دانی؟
می گوید؛
-می دانم
می گویم؛
- هرگز در زندگیم این همه آرام ،تسلیم نبوده ام
می گوید؛
- می دانم
می گویم؛
- گویا ،به جاده همواری رسیده ام...
می گوید؛
- می دانم
می گویم؛
گاه گاهی ابری تیره و تند بادی، هم از راه می رسد که آن هم گذراست،
می گوید؛
- می دانم
می گویم؛
- برای اولین بار تکلیفم را می دانم،زندگی کردن...
می گوید؛
- می دانم
می گویم؛
- به جایی رسیده ام که ،میان دور و نزدیک ،میان خنده و گریه و میان ابتدا و انتها، میان داشتن و نداشتن تفاوتی نیست.
می گوید؛
- می دانم
می گویم
- می دانی؟
می گوید؛
- می دانم
می گویم؛
- شاید دلیل همه اینها دانستن توست؟
می گوید ؛
-می دانم
هردو می خندیم...
برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 110