نوشتن

ساخت وبلاگ

من روایت می کنم پس هستم،
همه ما سرشار از قصه هستیم ،قصه های تکراری ، تلخ ،شیرین ،وحشت آور ،آرام بخش ،نیم بند ،عجیب ،جذاب
همه ما قصه گوییم، قصه ،قصه ،قصه
قصه ی غصه هایمان ،اما فقط عده ای جرات می کنیم بنویسیم، چرا همگی نمی نویسیم ؟
برای اینکه ممکن است قصه امان را نپسندند؟
قضاوتمان کنند از روی قصه هایمان؟
تایید یا تکذیب شویم؟
 آیا اهمیتی دارد ،که چارچوب قصه گویی را ندانیم؟ که زبان قصه نویسی را بلد نباشیم؟
 از نظر من که اهمیتی ندارد ،مهم خود قصه و روایت است که ماندگار است،

این که در حال حاضر نویسنده موفقی هستیم و یا در آینده خواهیم شد چندان اهمیت ندارد ،مهم آن است ، که میل و شوق و ذوق نوشتن در ما از بین نرود،
نوشتن نوعی نگاه دقیق و عمیق به زندگی است ،یک شیوه خاص زیستن است.
باید همیشه نوشت، عادتی همیشگی ، جریان افکار پریشان و منظم را به رشته تحریر در آوردن ،باعث پیوند بیشتر آدمیان می شود ،زبان و  خط، پل ارتباط افکار پراکنده می شود.
گاهی با خودم می گویم این میل به نگارش افکارم که آمیخته با میل بقاست از کی و کجا همراهم شده ... نمی دانم فقط می دانم،اگر روزی ننویسم ،یعنی اینکه ذهن مغشوش و شلوغم از کار افتاده است ،
در روزهای عادی ،فقط می نویسم روی کاغذ ،گوشی،دفتر،حاشیه روزنامه، همه جا ...
روی شیشه بخار گرفته ، در  هوایی که تنفس می کنم،  توی ذهنم وقتی خوابیده ام ،حتی گاهی روی دیوار متزلزل و ناپایدار حریر گونه مقابلم روی گرد و غبار، کلمات را به رقص در می آورم. آنها را پیدا می کنم ،صید می کنم و کنار هم می نشانمشان .
پس بازهم تکرار می کنم، من زنده ام تا روایت کنم ،تا بنویسم 
تا قصه بگویم
نوشتن برایم عبادت است ،نیایش
وقتی هم که قصه دیگران را می خوانم در لحظه آفریدن قصه اشان و تلاششان برای بقا شریک می شوم ،با نویسنده در بیان کلمات مناسب و باردار از معنا حظ می برم ، با او یکی می شوم ،

خلاصه آن که، من که خواننده ام
با او درستایش قصه گویی سهیم  می شوم ،با او یکی می شوم ،همه در حال جستجوی معنا ،قصه و داستانمان،در بزرگراهی همراه می شویم.

بهترین  نویسندگان همیشه مبتدی بودند، آنچه آنان را تاثیر گذار کرده است علاقه آنان به مکتوب کردن روایت های ذهنی اشان بوده است،علاقه و شوق و ذوق به راوی بودن،قصه گفتن،
 باید عشق نوشتن داشت
عشق عشق عشق
شعله روایت کردن نباید خاموش شود.
زندگی قصه ای است که همواره توسط ما در حال روایت کردن است.بی هیچ وقفه ای،
می گویند بخوانید تا بتوانید بنویسید، بخوانید بخوانید بخوانید تا روزی عاقبت بتوانید که بنویسید
اما من فکر می کنم
 خواندن با نوشتن متفاوت است از زیاد خواندن نویسنده نمی شویم ، شاید خواننده ای  حرفه ای شویم ، اما لزوما نویسنده نخواهیم شد .چرا چنین است ؟چون وقتی که کتابی  می خوانیم و با نویسنده همذات پنداری می کنیم فقط  شوق و میل به نوشتن در ما  شعله ور می شود .همین ،او به تو چگونگی بیان روایت ات را یاد نمی دهد ،فقط بتو می گوید تو هم می توانی ،آن وقت تو که تا بحال فقط خواننده بوده‌ای ،با خودت می گویی ؛
«هی رفیق حالا نوبت توست ،وقتش رسیده که داستانت را بنویسی... »

  موقع نوشتن ذهنم خالی می شود از همه آنچه دیده و خوانده ام ،من می مانم و صفحه سپید پیش رویم.
فقط آنچه باقی می ماند ،میل شدیدی است تا کلمات را بیافرینم و صفحه سفید را پر کنم.
نوشتن ،نوعی عبادت، نیایش و شاید بهتر باشد بگویم ستایش زندگی است،
و این چرخه ی نوشتن ،خوانده شدن ،
ذوق آفریدن و باز هم نوشتن ،مدام ادامه می یابد...

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 20 تير 1401 ساعت: 11:43