می گویم ؛
-درخت را بنام برگ ،مرا به نام کوچکم صدا بزن.
می گوید؛
- آیا صمیمیت لازم حاصل شده؟
می گویم؛
- صمیمیت چیست رفیق؟ مگر نزدیکی و صمیمانگی چیزی به جز خویشاوندی دو جان شیفته است؟
می گوید؛
-می دانی که هیچ چیز را آسان نمی پذیرم.
می گویم؛
- همیشه راه دورتر را انتخاب می کنی.
می گوید؛
- دوری یا نزدیکی را نمی دانم ،فقط می دانم ،باید این روح نا آرام را آرام کنم .
می گویم؛
- زمانی که من می گریستم و رنج می کشیدم تو کجا بودی و چه می کردی ؟
می گوید؛
- کنارت بودم .
می گوید؛
- اگر به یاد می آوردی می دانستی من به چه چیز صمیمیت می گویم .
می گویم؛
- اما بیشتر اوقات یک پروانه زیبا و رنگارنگ را در خواب ها و خاطراتم به یاد می آورم.
می گوید؛
-همان که بر چشمان خیس ات بوسه می زد؟
برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 158