به یاد می آورم

ساخت وبلاگ

می گویم ؛
-درخت را بنام برگ ،مرا به نام کوچکم صدا بزن.

می گوید؛
- آیا صمیمیت لازم حاصل شده؟

می گویم؛
- صمیمیت چیست رفیق؟ مگر نزدیکی و صمیمانگی چیزی به جز خویشاوندی دو جان شیفته است؟

می گوید؛
-می دانی که هیچ چیز را آسان نمی پذیرم.

می گویم؛
- همیشه راه دورتر را انتخاب می کنی.

می گوید؛
- دوری یا نزدیکی را نمی دانم  ،فقط می دانم ،باید این روح نا آرام را آرام کنم .

می گویم؛
 -  زمانی که من  می گریستم و رنج می کشیدم تو کجا بودی و چه می کردی ؟

می گوید؛
-  کنارت بودم .

می گویم؛
-  به یادم نمی آورم

می گوید؛
- اگر به یاد می آوردی می دانستی من به چه چیز صمیمیت می گویم .

می گویم؛
-   اما بیشتر اوقات یک پروانه زیبا و رنگارنگ را در خواب ها و خاطراتم به یاد می آورم.

می گوید؛
-همان که بر چشمان خیس ات بوسه می زد؟

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 158 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 17:14