می گویم ؛
- نازنین سرم درد می کند.
می گوید ؛
- چرا؟
می گویم ؛
- بس که این چند روز فکر کرده ام.
می گوید؛
- به چه فکر کرده ای؟
می گویم؛
- به فقدان ،به از دست دادن ،مرگ عزیزان و مرگ یک باور ...
می گوید ؛
- از دست دادن آنچه داشته ای؟
می گویم؛
- از دست دادن آنچه خیال می کردم دارم و آنچه که هرگز نداشته ام.
می گوید؛
- چه می گویی؟ از دست دادن آنچه هرگز نداشته ای؟
می گویم؛
- به راستی ما مالک چه چیز هستیم؟ چه چیزهایی داریم؟
می گوید ؛
- عجب سوالی!
می گویم؛
- آنچه واقعا داریم و مالک آن هستیم رنج است.
می گوید؛
- و عشق؟
می گویم؛
- رنج با عشق و بی عشق.
می گوید؛
- تو تغییر کرده ای.
می گویم؛
- می بینی حتی مالک باورهایمان هم نیستیم.
می گوید ؛
- و عشق!
می گویم؛
- عشق ،عشق،عشق ،تنها چیزی که مرا زنده نگاه می دارد.
می گوید ؛
- اگر روزی بفهمی اشتباه کرده ای و عشقی وجود ندارد؟
می گویم؛
- خواهم مرد.
می گوید ؛
- چقدر سخت می گیری .
می گویم؛
- عشق تنها حقیقت عالم است.فقط گاهی امواج عشق به در بسته می خورد و گاه راهش را می گشاید.
می گوید؛
- مثل تو فکر نمی کنم.
می گویم ؛
- زیبایی زندگی همین است که دو رفیق مثل هم فکر نمی کنند.
برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 122