رمه

ساخت وبلاگ

می گویم ؛
- ایمان و باورم را از دست داده ام، من بره گمشده رمه ی خداوندم...

می گوید؛
- رمه، گله؟ یک عمر نخواستی که جزو گله باشی.

آرام می گویم ؛
- چه کنم، نمی توانم انکار کنم که من هم جزئی از گله ام ...

به تندی و خشم می پرسد؛
- انکار نمی کنی ؟ شاید افتخار هم می کنی؟؟

آهی می کشم ؛
- راستش دیگر نمی دانم که چه می کنم و چه نمی کنم...

با افسوس سری تکان می دهد؛

می گویم؛
- عزیز دل ،به سرزمین وجودم حمله شده ،تلفات بسیار دادم ،پرچم ها نیمه افراشته اند ،
صدای ضجه و مویه را نمی شنوی؟
مادران ،پدران و فرزندان داغدار را نمی بینی؟

با بی حوصلگی سرش را تکان می دهد؛
- بس کن ،ترا چه می شود؟

می گویم ؛
- من ؟ چیزیم نیست ، فقط دیگر هیچ باوری ندارم .همین..

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت: 14:57