افراط

ساخت وبلاگ

وقتی هنوز هِر را از بِر تشخیص نمی دادیم، دنیایمان دگرگون شد و همه چیز به هم ریخت و عوض شد . ارزشها تغییر کردند ، بیشتر نوجوانان هم سن ما اهل کتاب و مطالعه و آرمانی بزرگ برای تغییر جهان کهنه  شدند.

در مدرسه و بین دوستان می شنیدیم که هرکس بایستی جهان بینی داشته باشد و برای خودش صاحب ایدئولوژی بشود، ماهم برای آنکه از قافله عقب نمانیم  با سرعت می خواندیم و  خیلی زود ذهن امان از اندیشه های بزرگ پر شد؛ می شنیدیم که هر کس صاحب ایدئو لوژی نیست ، ول معطل است.

در حالیکه تعریف هیچکدام از این واژه ها را نمی دانستیم . سری پر شور و دلی پر آرزو داشتیم.  درهر جمعی بحث های داغ و آتشین در می گرفت، گویی ما بایستی، تکلیف دنیا را در همان بحث ها روشن می کردیم انقلاب پا می گرفت و جای خودش را باز می کرد اما جا برای ما جوجه های سیاست زده  تنگ می شد . سالها با شتاب گذشتند و ما سرخورده از سرکوب اندیشه های بزرگمان سر به لاک خود فرو بردیم. اعتقاداتمان مزه و بوی آب می گرفت .

روزگار ادامه داشت و می بایست ما هم همپای او می رفتیم.بسیار آزمون و خطا کردیم، تجربه نداشتیم و کله امان پر از شعار بود. شکست  خوردیم و دوباره و دوباره بعد از هر زمین خوردن از جای برخاستیم. آرام آرام ایدئو لوژی را از خاطر بردیم و جای آن غم نان و امرار معاش اندیشه امان را پر کرد...

 مدتی قبل بعد از سالیان بسیار دوباره واژه ایدئولوژی را شنیدم اما این بار نه در مدح آن که در ذم آن. اندیشمندی سخن می گفت . از اندیشه های افراطی که تحت لوای ایدئولوژی پا می گیرند ، او می گفت "ایدئولوژی با خود تعصب و افراط می آورد ، اول از همه میان خودی و غیر خودی خط می کشد ، مرزی بسیار بزرگ. حد وسط وجود ندارد. ایدئولوژی آدمی را متعصب و کور و کر می کند ، با خودش خشونت می آ ورد.  انسانهای ناپخته و خام را دور هم جمع می کند ، تکلیف و فرمان جای حق و حقوق  انسانی را می گیرد. اعمال آدمی افراطی و عجولانه می شود . هدف وسیله را توجیه می کند. آن وقت است که ایدئولوژی در دست یک عده جوان خام و حریص و عجول ، می شود تیغ در دست زنگی مست."

جوان فرمانبردار مطیع بی هیچ اندیشه و تاملی فرمان را اجرا می کند. کاتولیک تر از پاپ می شود، در افراطی گری از رهبرانش پیشی می گیرد.رهبرانش سرمست از این همه هوادار کور و کر خنده سرمستانه سر می دهند.

آن وقت است که در پی حکم  دین ،جان آدمیان را می گیرد  و سرخوش از عمل انقلابی اش به سوی بهشت موعودش پر می کشد.

 اسم این عمل جز جهل و ظلم چه می تواند باشد؟ مگر در قرآن نیامده براستی که انسان ظلوم و جهول است؟

جوان افراطی با تاریکی که وجودش را گرفته ،غافل از اینکه رمه بخواب رفته با بمب و انفجار و گلوله وخشونت وقتل ، بیدار نمی شود ، است که رمه به خواب رفته نیاز به چراغی دارد که خانه اش را روشن کند .

تاریکی و ظلمت علاج خوابالودگی نیست، مرگ زندگی نمی آورد؛ مرگ بشارت دنیای نویی را نمی دهد. با کشتن هر کس ، ظلمات بیشتر می شود و در ظلمات آدمیزاد، نابیناتر از قبل دیگران را لگد کوب و له می کند. در تاریکی دزد به خانه وجود آدمی دستبرد می زند که تاریکی خواب می آورد که خواب غفلت ، مساوی مرگ است. ای کاش جوان افراط گر،فرصت این را داشت تا با ، دور کردن مسلسل و قمه و چاقو و تیر و درفش وبمب ازوجود و فکر و اندیشه اش ، به خودش شمع وچراغ می آویخت و انبانش را از شعر و سرود و نور پر می کرد که جهان ظلمت زده بیش از هر چیز نیازمند نور است. ای کاش ...

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 155 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 7:11