سه گانه حکمت خودمانی

ساخت وبلاگ
اذان مغرب را مسجد محل پخش می کنند ،چند تا پرنده سرحال و شاد با صدای اذان هماهنگ آواز می خوانند ،

چند شب قبل خوابی دیدم ،که در محلی برای دعا و نیایش رفته ام ،متولی آن محل می گوید ،
همه چیز را از همان که مستور است بخواه،
با خودم تکرار می کنم ،مستور،مستور ،
خوشم می آید از معنا و طنین اش.
در دلم می پرسم ،مستور کیست؟
کسی که نمی بینم ،با خنده می گوید ،
دنبالش نگرد همان خداست،
خوشحال می شوم
،پس دیگه همه چیز را از او میخواهم...
# # #
با خودم فکر می کنم اگر بار دیگر بدنیا بیایم ، دوست دارم چطور باشم؟
وچقدر با این حال امروزم متفاوت باشم؟
بعد از قدری پاسخ را پیدا می کنم،
همین آدم اما با
صداقت بیشتر ...
صداقت با خودم ،من ناخواسته سر خودم کلاه گذاشته ام ، با خودم درگیر بودم ،چیزهایی را به خودم تحمیل کردم که اصلا اجباری نبوده، اصرار کردم ،لجبازی کردم ،
به خودم خیانت کردم ،با خودم روراست نبودم،...
طفلی،«من ,من» چقدر مظلوم واقع شده ،دوستش نداشتم و خواستم از شرش خلاص شوم ... طفلی...
# # #

فرمود،دری را که نکوبیده اند، هرگز باز نکن، یادت باشد، وقتی کسی در خانه وجودت را به صدا در نمی آورد ،خودت را از هول و تب و تاب به کوچه پرت نکن ،
خویشتن ات را گرامی بدار،
کاری که تا بحال نکرده ای...

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت: 13:51