دل و جگر

ساخت وبلاگ
خدایا ! 
 ای خداوندی که من درکت می کنم!

به من آرامش عطا کن , و
تسلیم به اراده ی  خردمندانه ات را بیاموز,
به من یاد بده، به جای نارضایتی از آنچه پیش آمده ،مابقی عمری 
که نمی دانم چقدر است،را بی هیچ پرسشی ، بپذیرم،
موجود منفعل و بی پرسشی نباشم
گاهگاهی عصیان کنم و فریاد بزنم که تو نیستی ،شک کنم ،
فرو بریزم،
اما ،اما 
تو دستانم را بگیری تا
از زمین برخیزم
مشت های خالی و خاک آلودم را 
بتکانم،
دندان هایم را از جگر 
دیگر بندگانت ،بیرون بیاورم ،تا 
بازهم 
سمر سالکی شوم و
قصه ی پر غصه ی سالکی 
خسته را بگویم،
و چشمان خیس از اشکم را 
خشک کنم،
به دل لهیده ام 
فرمان دهم ،
زاری بس است ،

دوباره آغاز می کنیم!

بارها و بارها در جستجوی حقیقت
 و حقیقی ترین بنده ات
سر فرود آورم،به طمع 
آنکه تو را بهتر بشناسم،

تلخون از پدر که تاجری ثروتمند بود 
خواست تا برایش از سفر،یک دست دل و جگر بیاورد،اما نگفت دل و جگر آدمی ،یا هر حیوانی که جگر دارد،
پدر گشت وگشت،اما آنچه دختر خواسته بود نیافت،خسته شد و آه کشید ،
موجود زیبایی برابرش ظاهر شد،
گفت من آهم،می دانم چه میخواهی،
بیا این دل و جگر راببر و به دخترت بده،
پدر بازگشت و دل و جگرکه سیاه  بود را به دختر داد،
دختر آن را گرفت ،و آه کشید
موجود زیبا در برابرش ظاهر شد

موجود گفت ،من آهم،
دختر پرسید ،جز دیو هیچکس دل و جگر نداشت؟
آه گفت ،نه،
می دانی که دیو خانه در شهر دیوانگی دارد،مجنون است،همه رفتارهایش عکس دیگرانست؟ 
وقتی همه از ترس در دخمه هایشان پنهان می شوند ،او بر سر میدان شهر ،فریاد می زند تا حریف بیابد،

دختر گفت ،می دانم 
آه گفت،
پس بیا تا برویم،
دختر دست در دست آه،سر به آسمان گذاشت، رفت تا دل و جگری بیابد،

 از آن وقت تا به حال سالیان بسیاری می گذرد ،اما آه و دختر همچنان می گردند،و یارانشان،جز تعداد اندکی نیست،

با من بیا ،تا در رودخانه ای پراز تخته سنگ،
شنا کنیم،،
عشق مخاطره آمیز است ،

هر منزل این راه بیابان هلاکست...

اما چه باک وقتی که در پناه هم هستیم،،

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 4:30