حسینا

ساخت وبلاگ

عاشورا بود ،روز حسین 
سخنران گفت حسین مظلوم است نه برای آنکه کشته شد ،بخاطر ما عزادارانش ، که اورا گم کرده ایم،

مثل حسینا،که در کوچه های مه آلود سنگسر ،در سال بلوا ،گم شد،  دیگر کسی او را ندید وهیچکس صدایش را نشنید که می گفت ؛
شیرین خانم ،این زن سفالی را که ساخته ام نقش توست،
نوشا گفت ،اما نام من شیرین نیست ...

چه اهمیت دارد؟ 
هر فرهاد سنگ‌تراشی ،شیرینی می خواهد ،
گفتم تمام دختران سرزمین من ،یا لیلایند  یا شیرین...

گفت خوب است که اخبار را دنبال نمی کنی ،
گفتم اگر دنبال کنم ،می دانی...
خودم هم خبری می شوم ،روی سینه دیوار ...

حلزون داخل شمعدانی  را کشتم ،از او عذر خواستم ،گفتم ببین ،شمعدانی همه برگهایش ریخته،یا جای تو در این گلدان است یا ...

قمری پشه های داخل گلدان سبزیجات را می خورد ،وقتی مرا دید، پرید و رفت،  کنار گلدان پر کوچکی روی زمین می چرخید،
گفتم معروفی جان ،استاد ،سال بلوا را خوش نداشتم،  تلخ بود ،اما تا بخواهی سمفونی مردگانت ،جادو بود،

باید به دکتر بگویم که این دارو با سندرم پای بی قرارم نمی سازد ،زق زق  می کند  لعنتی ،
 باید مسکن می خوردم تا آرام  شود این بیقرار همیشگی...

عاشورا بود ،روز حسین غریب ، زن نوزادش را سفت در آغوش گرفته بود ،
چه کودک زیبایی ،
راه می رفتم و راه می رفتم ،گفتم ،باید جای او باشی تا بتوانی درک اش کنی ،نمی شود ،راه ندارد ،از بلندی ها بالا می رفتم وپایین می آمدم ،
خانه  ؟ خانه ام کجا بود ؟ مهم نیست ،چه اهمیتی دارد ،بازهم راه می روم ،تا ابد الآباد راه می روم ،خانه را می خواهم چکار؟ وقتی می شود این قدر بی زحمت و آسوده قدم برداری ...

 همیشه همینطور است ، فقط وقتی که بیدار می شوی ،می فهمی که خواب بوده ای،

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:53